زندگی خودنوشت؛ دکتر حسن انوری (1)
بخش اول: از روستا» تا شهر»
اسم پدربزرگ من گلمحمد بود، ساکن روستای دورباش در چهارکیلومتری تکاب (تکانتپه سابق). گلمحمد کشاورزی میکرد، باغ داشت و علاوه بر آن سراجی هم میکرد. زین اسب میساخت و اسب نعل میکرد. گلمحمد در روزگار کودکی پدرم، علیاصغر، درگذشته بود. نیای مادریم، ملانقی، در کسوت ان بود. در زمان رضاشاه با مسئله کشف حجاب مخالفت کرده و مورد غضب واقع شده بود. مادرم، طاهره، تحت سرپرستی او خواندن و نوشتن و مقدماتی از معلومات را یاد گرفته بود. از این رو جزء معدود ن باسواد تکاب به شمار میرفت.
پدرم در ۱۲۷۸ هجری شمسی در دورباش زاده شده بود. تحت سرپرستی برادر بزرگش به مکتبخانه رفته، خواندن و نوشتن آموخته بود. در اواخر دوره قاجاریه از دورباش به تکاب آمده، دکانی دایر کرده بود. جوان بااستعدادی بوده که توانسته بود در اندکمدتی به کسب خود رونق بخشیده با بزرگان منطقه ارتباط پیدا کرده باشد. در سفرهایی که به شهرها کرده بود، زود آداب شهرنشینی و تجدد را فرا گرفته بود. بسیار تمیز و منظم و خوشلباس بود. کفشش همیشه واکسزده بود. در زمستانها که کوچهها پر گل و لای میشد، روش کفش گالش میپوشید.
درباره این سایت